روضه

جمع آوری اشعار مذهبی

روضه

جمع آوری اشعار مذهبی

وداع با برادر

آمدم در قتلگه تاشاه را پیداکنم *** ماه را شرمنده ازآن طلعت زیبا کنم

گشته ازباد خزان پرپر همه گلهای من *** جستجو دربین این گلها گل زهراکنم

دید تا عریان میان آفتابش گفت، کاش *** خصم بگذارد بمانم سایبان پیدا کنم

گر به خون قانون آزادی نوشتی در جهان *** من هم او را با اسیری رفتنم امضا کنم

تا شود ثابت که حق جاوید و باطل فانی است *** زین زمین تا شام غم برنامه ها اجراکنم

تا یزید دون نگوید فتح کردم زین عمل *** می روم تا آن جنایت پیشه را رسواکنم

می کنم باخاک یکسان کاخ استبداد را *** تادهان خود برای خطبه خواندن واکنم

تاکنی سیراب نخل دین، تو دادی تشنه جان *** من هم ازاشک بصراین دشت را دریاکنم

کاش بگذارند اعدا که ای عزیز فاطمه *** در کنار پیکر صدپاره ات مأواکنم

بر تنت جان برادر نی سرو نی پیرهن *** داد خواهی تو نزد ایزد یکتا کنم

گفت انسانی چومن نومید از هر در شوم *** روی حاجت را بسوی زینب کبری کنم

علی انسانی

تک بیتی های زیبا

دست و مشک و عَلَمى لازمه هر سقاست      دست عباس تو از این همه اسباب تهى است
****
بى دست ماند و داد خدا دست خود به او        آنان که منکرند، بگو روبه رو کنند
گر دست او نه دست خدایى است پس چرا      از شاه تا گدا همه رو سوى او کنند
دربار او چو قبله ارباب حاجت است              باب الحوائجش همه جا گفت وگو کنند

دو دست من ثمرم بود و پیش پای تو افتاد

شهادت قمر بنی هاشم، ابالفضل العباس-علیه السلام

چو باده نرگس مستت، بهانه داد به دستم

سبوی هوش به سنگ گران عشق شکستم

به یاد ساقی کوثر، شدم به بزم تو سقّا

ز شوق بی خبر از خویش و، از ولای تو مستم

شدست خانه ی در بست دل، حریم خیالت

که باب چشم امیدم به روی غیر تو، بستم

چو شمع بر لب ساحل، اگر چه پای بر آبم

ولی به یاد تو سوزان، ز پای تا به سرستم

نمی رسی به لبانم، اگر چه تشنه ام ای آب

که سربلند چو کوهم، نه پیش پای تو پستم

مگیر آتشم از دل، که ابروی من این است

مکن ذلیل چو خاکم، نه من هوای پرستم

لوای فتح من از آن در اهتزار بماند

که در هوای تو ای گل، دمی ز پا ننشستم

چو میوه داد فراوان، درخت بشکند از بار

ثمر چو داد نهالم، چه غم اگر چه شکستم

دو دست من ثمرم بود و پیش پای تو افتاد

خجل ز هدیه ی ناقابلم به پیش تو هستم

گرفته دست نیازم همیشه دامنت ای شاه

ز پا فتاده ام اکنون بیا بگیر تو دستم

"حسان"، اگر دهدت می، بگیر از کف ساقی

که من ز رطل گرانش ز هست و نیست برستم

حسان

دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت

آه از سرخی شفقی که روز را به شب می رساند وآه از دهر آنگاه که بر مراد سِفلگان میچرخد!

 

آه یاران !    اگر در این دنیای وارونه ، رسم مردانگی این است که سر بریده مردان را در تشت طلا نهند و به روسپیان هدیه کنند ... بگذار اینچنین باشد .این دنیا و این سر ما !

 

یک شعر پرمعنا در موضوع کربلا

 

با اشکهایش دفتر خود را نمور کرد

در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد

 

ذهنش ز روضه‌های مجسّم عبور کرد

شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

 

احساس کرد از همه عالم جدا شده ست

در بیت هایش مجلس ماتم به پا شده ست

 

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت

وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت

 

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت

مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

 

باز این چه شورش است که در جان واژه هاست

شاعر شکست خورده ی طوفان واژه هاست

 

بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت

دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت

 

یک بیت بعد واژه ی لب تشنه را گذاشت

تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

 

حس کرد پا به پاش جهان گریه میکند

دارد غروب فرشچیان گریه میکند

 

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید

بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید

 

او را چنان فنای خدا، بی ریا کشید

حتی برایش جای کفن؛ بوریا کشید

 

در خون کشید قافیه ها را، حروف را

از بس که گریه کرد تمام لهوف را

 

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت

بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت

 

این بند را جدای همه روی نیزه ساخت

خورشید سر بریده غروبی نمیشناخت

 

بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود

او کهکشان روشن هفده ستاره بود

 

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن...

پیشانیش پر از عرق سرد و بعد از آن...

 

خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...

شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن...

 

در خلصه ای عمیق خودش بود و هیچ کس

شاعر کنار دفترش افتاد از نفس....

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین

و تو ای آنکه در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده‌ای و اکنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت پای به سیاره زمین نهاده‌ای،

نومید مشو که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می‌کشد تا تو زنجیر خاک را از پای اراده‌ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حصین لازمان و لامکان ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و رد رکاب امام عشق به شهادت رسی...  (گزیده ای از کتاب فتح خون/آوینی)


 

شعری از شهریار در مورد کربلا:

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

از حریم کعبه جدش باشکی شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین

می برد در کربلا هفتادو دو ذبح عظیم
بیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین

پیش رو راه دیار نیستی کافیش نیست
اشگ و آه عالمی هم در قفا دارد حسین

بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمیداند عروسی یا عزا دارد حسین

رخت دیباج حرم چون گل بتاراجش برند
تا بجائی که کفن از بوریا دارد حسین

بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب
ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین

سروران پروانگان شمع رخسارش ولی
چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین

سر بقاچ زین نهاده راه پیمای عراق
مینماید خود که عهدی باخدا دارد حسین

او وفای عهد را با سر کند سودا ولی
خون بدل از کوفیان بی وفا دارد حسین

دشمنانش بی امان و دوستانش بیوفا
با کدامین سرکند ، مشکل دوتا دارد حسین

سیرت آل علی با سرنوشت کربلاست
هر زمان ازما ، یکی صورت نما دارد حسین

آب خود با دشمنان تشنه قسمت میکند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

دشمنش هم آب میبندد بروی اهل بیت
داوری بین باچه قومی بی حیا دارد حسین

بعد از اینش صحنه ها و پرده ها اشکست و خون
دل تماشا کن چه رنگین پرده ها دارد حسین

ساز عشق است و بدل هر زخم پیکان زخمه ای
گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین

دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین

شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جای نفرین زیرلب دیدم دعا دارد حسین

اشک خونین گو بیا بنشین بچشم شهریار
کاندرین گوشه عزائی بی ریا دارد حسین
سیدمحمدحسین بهجت تبریزی، شهریار غزل معاصر ایران، بی شک یکی از ستون های استوار غزل و شعر فارسی است. او نیز مانند بیشینه شعرای ایران، داغ خویش از درد حادثه جانسوز عاشورا را به زبان شعر بیان کرده است، زمانی به ترکی و گاهی به پارسی، و در هر دوی این زبان ها، خوش سروده است. شعر زیر ، از آثار این استاد بزرک شعر ایران است که با ردیف "حسین" متبرک شده است.