کربلا را تو مپندار که شهری است میان شهرها و نامی است میان نامها، نه! کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی بسوی حقیقت نیست
چون کمر بهر طواف عشق بست
در طواف اولش افتاد دست
دور دوم در مطاف یاورش
شد فدای دوست دست دیگرش
دور سوم خون به جای اشک خورد
تیر دشمن آمد و بر مشک خورد
دور چارم داشت عزم ترک سر
کرد پیش تیر ،چشمانش سپر
دور پنجم از عمود آهنین
گشت سرو قامتش نقش زمین
گشت در دور ششم از تیغ تیز
عضو عضو قطعه قطعه ریز ریز
دور هفتم داده بود از کف قرار
خویشتن را دید در آغوش یار
با زبان حال میگفتش بتول
آفرین عباس من حجٌت قبول
پس حسین آمد در آغوشش گرفت
این سخن آویزه گوشش گرفت
کای ابوفاضل فدایت یاورت
مادرم زهراست جانا مادرت
دستت از تن شد جدا رعنا گلم
سرو باغ مرتضی جان و دلم
چشمهای تو بخون آغشته است
شرمسارم من لبانت تشنه است
سر به زانویم گذارای نازنین
سرو بستان دل ام البنین
درکنار تو کمر بشکسته ام
بی تو عباسم به غم بنشسته ام
بی تو چون سوی مدینه رو کنم
بی تو چون جان و دلم خوشبو کنم
گر بپرسد مادرت حال تو را
شرم دارم گویم احوال تو را
چشم بگشود آن علمدار شرف
گفت با مولا و سردار شرف
کای عزیز جان زهرا یا حسین
زینب بستان طاها یا حسین
سر چه باشد تا که درپایت نهم
دست چه بود که در راهت دهم
چشم تا باز است در آن پا بنه
نقش جان در ساحل دریا بنه
گر بپرسد مادرم حال مرا
پرسد از تو اصل احوال مرا
گو بپای عشق من جان داده است
جان به قصد وصل جانان داده است
لیک دارم خواهشی از سرورم
عذرخواهی از جناب اصغرم
دست من افتاد اما آبرویم را خرید
مادرم ام البنین شد نزد زهرا رو سپید
گر چه با صورت به مهر کربلا کردم سجود
آبرویم را همین یک سجده در عالم خرید
سجده ی کردم به روی مهر لبهای حسین
که صدای ذکر آن را زینب از خیمه شنید
بی وضو و بی تیمم بود گر چه سجده ام
فاطمه جای تیمم دست بر رویم کشید
تا صدا کردم اخا ادرک اخا دیدم حسین
دستهایش بر کمر بود و به مقتل می دوید
تا سرم را روی زانو مادرم زهرا گرفت
اشک پاک دیده اش بر چشم خونبارم چکید
عشق من پائیز آمد مثل پار
باز هم، ما باز ماندیم از بهار
احتراق لاله را دیدیم ما
گل دمید و خون نجوشیدیم ما
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس، مشکی پوش بود
یاس بوی مهربانی میدهد
عطر دوران جوانی میدهد
یاسها یادآور پروانهاند
یاسها پیغمبران خانهاند
یاس ما را رو به پاکی میبرد
رو به عشقی اشتراکی میبرد
یاس در هر جا نوید آشتی ست
یاس دامان سپید آشتی ست
در شبان ما که شد خورشید؟ یاس!
بر لبان ما که میخندید؟ یاس!
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
بعد روی صبح پرپر میشود
راهی شبهای دیگر میشود
یاس مثل عطر پاک نیت است
یاس استنشاق معصومیت است
یاس را آیینهها رو کردهاند
یاس را پیغمبران بو کردهاند
یاس بوی حوض کوثر میدهد
عطر اخلاق پیمبر میدهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
دانههای اشکش از الماس بود
میچکانید اشک حیدر را به چاه
عشق محزون علی یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس
اشک میریزد علی مانند رود
بر تن زهرا " گل یاس کبود "
گریه آری گریه چون ابر چمن
بر کبود یاس و سرخ نسترن
گریه کن حیدر! که مقصد مشکل است
این جدایی از محمد مشکل است
گریه کن زیرا که دخت آفتاب
این دل یاس است و روی یاسمین
بی خبر باید بخوابد در تراب
این امانت را امین باش ای زمین
گریه کن زیرا که کوثر خشک شد
زمزم از این ابر ابتر خشک شد
نیمه شب دزدانه باید در مغاک
ریخت بر روی گل خورشید، خاک
یاس خوشبوی محمد داغ دید
صد فدک زخم از گل این باغ دید
مدفن این ناله غیر از چاه نیست
جز تو کس از قبر او آگاه نیست
گریه بر فرق عدالت کن که فاق
میشود از زهر شمشیر نفاق
گریه بر طشت حسن کن تا سحر
که پر است از لخته ی خون جگر
گریه کن چون ابر بارانی به چاه
بر حسین تشنه لب در قتلگاه
خاندانت را به غارت میبرند
دخترانت را اسارت میبرند
گریه بر بیدستی احساس کن!
گریه بر طفلان بی عباس کن!
باز کن حیدر! تو شط اشک را
تا نگیرد با خجالت مشک را
گریه کن بر آن یتیمانی که شام
با تو میخوردند در اشک مدام
گریه کن چون گریه ی ابر بهار
گریه کن بر روی گلهای مزار
مثل نوزادانی که مادر مردهاند
مثل طفلانی که آتش خوردهاند
گریه کن در زیر تابوت روان
گریه کن بر نسترنهای جوان
گریه کن زیرا که گلها دیدهاند
یاسهای مهربان کوچیدهاند
گریه کن زیرا که شبنم فانی است
هر گلی در معرض ویرانی است
ما سر خود را اسیری میبریم
ما جوانی را به پیری میبریم
زیر گورستانی از برگ رزان
من بهاری مرده دارم ای خزان
زخم آن گل بر تن من چاک شد
آن بهار مرده در من خاک شد
ای بهار گریه بار نا امید
ای گل مأیوس من! یاس سپید
بر لب آبم و از داغ لبت می میرم
هر دم از غصه جانسوز تو آتش گیرم
سعی بسیار نمودم که کنم سیرابت
گشتم آخر خجل از کوشش بی تاثیرم
اکبرت کشته شد و نوبتم آخر نرسید
سینه ام تنگ شد از بس که بود تاخیرم
کربلا کعبه عشق است و منم در احرام
شد در این کعبه عشاق دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود حج من و تقصیرم
زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک
تا کنم دیده فدا چشم به راه تیرم
سعی ها کرد عدو تا کندم از تو جدا
با وجودت که تواند که کند تسخیرم
بوته عشق تو کرده است مرا چون زر ناب
دیگر این آتش غمها ندهد تغییرم
غیرتم گاه نهیبم زند از جا بر خیز
لیک فرمان مطاع تو شود پا گیرم