روضه

جمع آوری اشعار مذهبی

روضه

جمع آوری اشعار مذهبی

عمو کجاست؟ نمی خواهم آب ای بابا

سکوت کرد و نگاهی به آفتاب انداخت

 نگاه کرد به ماه دلش به شور افتاد

 وکودکان حرم بغض کرده میدیدند

سوال، زمزمه، بابا اجازه خواهد داد؟

 

دوباره بوی عطش از لبان خشک وزید

 نه آب بود نه باران فقط حسین گریست

 گریست تاکه بگویید به غیر قطره اشک

 برای خشکی لبها دواء و مرحم نیست

 

عجیب بود که ماهی ستاره میریزد

به امر سرور خود مشک آب میخواهد

زبان الکن من قاصر است از گفتن

که این حماسه غزلهای ناب میخواهد

 

رکاب زد به لب شط ، و مشک را پر کرد

نگاه کن به فراتی که مثل مجنون شد

پر التهاب و پر از شور پس چرا سرخ است؟

 برا ی بوسه لب های او دلش خون شد

فرات غرق عطش سوخت در آتش

نخورد قطره آبی ز خشک لبهایی

هنوز گریه کنان می رود پس از صد قرن

بدون ماه به سر برده روز و شب هایی

 

غزال شد به دل نخلهای نخلستان

ببین به وزن غزل چارپاره میگوییم

میان نخلها همگی میروم، ومیگردم

 وقطعه قطعه از آن ماه پاره میگوییم

 

ببین که عاشق شیدا به پای معشوقش

 نداند از سر و دستان کدام اندازد

 دو دست داد و تیری که خواست تاعباس

 به کردگار نگاهی مدام اندازد

 

به روی خاک تمامی آفتاب افتاد

زدست کاتب تقدیر هم قلم افتاد

دلش شکست و بغضی ز گوشه چشمش

چکید خواست بگوید حسین علم افتاد

 

قلم شکست چه گویم قلم کمر خم کرد

چو  دید کوه به قد خمیده می آید

نه من که عالم امکان همه عزادارند

و گل بهار گریبان دریده می آید

 

هنوز می رسد آوای یا اخا ادرک

هنوز بوی عطش میرسد از آن لبها

هنوز دخترکی بغض کرده میگوید

عمو کجاست؟ نمی خواهم آب ای بابا

افســـر مــافوقم عبـــاس عــلـــی (ع)

نام مــن ســربــاز کـوی عتـــرت است

دوره آمـــــوزشـی ام هیئـــت اســـت

پــادگــانم چــادری شــد وصــــلــه دار

سـر درش عـکــس عـــلـی با ذوالفـقار

ارتـــش حیـــــدر مــــحـــل خــدمـتــم

بهـــر جـــانبـــازی پـی هــر فــرصــتـم

نقـش سردوشی من یا فاطــمـه است

قمـــقمـــه ام پــر ز آب علقــمـه است

رنگ پیراهــن نــه رنــگ خـاکـی اسـت

زینب آن را دوختـــه پس مشکی است

اســم رمــز حمـــله ام یـــاس عــلــی

افســـر مــافوقم عبـــاس عــلـــی (ع)

 

حرم حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام)

عمو کجاست؟ نمی خواهم آب ای بابا

سکوت کرد و نگاهی به آفتاب انداخت

 نگاه کرد به ماه دلش به شور افتاد

 وکودکان حرم بغض کرده میدیدند

سوال، زمزمه، بابا اجازه خواهد داد؟

 

دوباره بوی عطش از لبان خشک وزید

 نه آب بود نه باران فقط حسین گریست

 گریست تاکه بگویید به غیر قطره اشک

 برای خشکی لبها دواء و مرحم نیست

 

عجیب بود که ماهی ستاره میریزد

به امر سرور خود مشک آب میخواهد

زبان الکن من قاصر است از گفتن

که این حماسه غزلهای ناب میخواهد

 

رکاب زد به لب شط ، و مشک را پر کرد

نگاه کن به فراتی که مثل مجنون شد

پر التهاب و پر از شور پس چرا سرخ است؟

 برا ی بوسه لب های او دلش خون شد

فرات غرق عطش سوخت در آتش

نخورد قطره آبی ز خشک لبهایی

هنوز گریه کنان می رود پس از صد قرن

بدون ماه به سر برده روز و شب هایی

 

غزال شد به دل نخلهای نخلستان

ببین به وزن غزل چارپاره میگوییم

میان نخلها همگی میروم، ومیگردم

 وقطعه قطعه از آن ماه پاره میگوییم

 

ببین که عاشق شیدا به پای معشوقش

 نداند از سر و دستان کدام اندازد

 دو دست داد و تیری که خواست تاعباس

 به کردگار نگاهی مدام اندازد

 

به روی خاک تمامی آفتاب افتاد

زدست کاتب تقدیر هم قلم افتاد

دلش شکست و بغضی ز گوشه چشمش

چکید خواست بگوید حسین علم افتاد

 

قلم شکست چه گویم قلم کمر خم کرد

چو  دید کوه به قد خمیده می آید

نه من که عالم امکان همه عزادارند

و گل بهار گریبان دریده می آید

 

هنوز می رسد آوای یا اخا ادرک

هنوز بوی عطش میرسد از آن لبها

هنوز دخترکی بغض کرده میگوید

عمو کجاست؟ نمی خواهم آب ای بابا

یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود

مولای ما نمونه دیگر نداشته است
اعجاز خلقت است و برابر نداشته است

وقت طواف دور حرم فکر می‌کنم
این خانه بی‌دلیل ترک بر نداشته است

دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی
آیینه‌ای برای پیامبر نداشته است

سوگند می‌خوریم که نبی شهر علم بود
شهری که جز علی در دیگر نداشته است

طوری ز چارچوب در قلعه کنده است
انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است

یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود
یا جبرئیل واژه بهتر نداشته است

چون روز روشن است که در جهل گم شده است
هر کس که ختم ناد علی بر نداشته است

این شعر استعاره ندارد برای او
تقصیر من که نیست برابر نداشته است

اینک حضور سبز علمدار زینب است

سنگرنشین عرصه ایثار زینب است

تکرار عزم حیدر کرار زینب است

پرچم فتاد از کف عباس باک نیست
اینک حضور سبز علمدار زینب است

ای بلبل حسین تو تنها نمانده‌ای
بابا سفر نموده تو را یار، زینب است

خون می‌چکد زتن گرت از تازیانه‌ها
غمگین مباش چونکه پرستار زینب است

قامت اگرچه از غم هجران خمیده داشت
بر قلب خصم حسرت یک آه را گذاشت