نمی ز دیده نمی جوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیده مسکین نیست، کُمَیتِ عاطفه ها لنگ است
کجاستی که نمی آیی؟ الا تمام بزرگی ها!
پرنده بی تو چه کم صحبت، بهار بی تو چه بی رنگ است
نمانده هیچ مرا دیگر، نه هیچ، بلکه کمی کمتر
جز این قدر که دلی دارم که بخش اعظم آن سنگ است
بیا که بی تو در این صحرا میان ما و شکفتن ها
همین سه چار قدم راه است و هر قدم دو سه فرسنگ است
دعاگران همه البته مجرب است دعاهاشان
ولی حقیر یقین دارم که انتظار، همان جنگ است
محمد کاظم کاظمی
سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چون گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خوره ایم
اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنهی دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهی بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایی که نشمرده ایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
روزِ وصلش باید از شرم آب گردیدن که ما
در فراقش زندگی کردیم و جانی داشتیم
بر لب بام بیا، گوشهی ابرو بنمای
روزهگیران جهان منتظر ماه نو اند
هلال عید میبینی و من پیوسته ابرویت
مبارک باد بر تو عید و بر من دیدن رویت
در روزه چون خیال لب یار میکنم
با نقل و پسته و شکر افطار میکنم
گویند طرب شیفتة عید صیام است
گل مایل رنگینی و می نشئة جام است
این وسوسهها [؟] طبع عوام است
عالم همه سودایی اندیشة خام است
ما روی تو دیدیم، دگر عید تمام است
عید آمده هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
من بی تو به حال خود نظرها کردم
دیدم که هنوزم رمضان در پیش است
گویند طرب به سازِ تجدید آمد شب رفت و سحر دمید و خورشید آمد ما را به فضولی خیالات چه کار؟ هرجا تو به جلوه آمدی عید آمد ای مژدة دیدار تو چون عید مبارک
فردوس به چشمی که تو را دید، مبارک
دل قانع شوقی است به هر رنگ که باشد
داغ تو به ما، جام به جمشید مبارک
ای بیخردان! غرّة اقبال مباشید
دولت نبود بر همه جاوید مبارک