سکینه بانگ بر آورد که یا جواد ا َبی
سوار دشت بلا را چرا نیاوردی
کجاست راکبت ای ذوالجناح ؟ بابم را
چرا ز معرکۀ کربلا نیاوردی
میان این همه دشمن نهادیش تنها
چه شد که شرط وفا را به جا نیاوردی
کس آب داد بر آن تشنه کام یا که نداد؟
بر این سؤال جوابی چرا نیاوردی
به غیر کاکل رنگین ز خون او دیگر
چرا نشانه ز خون خدا نیاوردی
تو شیهه می زنی و سر به خاک می کوبی
که آن ودیعۀ ما را به ما نیاوردی