چرا مادر نماز خویش را بنشسته مى خواند؟!
ز فضّه راز آن پرسیدم و گویا نمى داند!
نفَس از سینه اش آید به سختى، گشته معلومم
که بیش از چند روزى پیش ما، مادر نمى ماند!
به جان من، تو لب بگشا مرا پاسخ بده فضّه!
که دیده مادرى از دختر خود رو بپوشاند؟!
الهى! مادرم بهر على جان داد، لطفى کن
که جاى او، اجل جان مرا یکباره بستاند!
به چشم نیمْ باز خود، نگاهم مى کند گاهى
کند از چهره تا اشک غمم را پاک و نتواند!
دلم سوزد بر او، امّا نمى گریم کنار او
مبادا گریه من، بیشتر او را بگریاند!
کنار بسترش تا صبحدم او را دعا کردم
که بنشیند، مرا هم در کنار خویش بنشاند
بسى آزار از همسایگانش دید و، مى بینم
دعا درباره همسایگانش بر زبان راند!
چه در برزخ، چه در محشر، چه در جنّت، چه در دوزخ
به غیر از وصف او، «میثم» نمى خواند
سلام دوست گرامی هر روز به وبلاگ شما سر میزنم واقعا حرف نداره خسته نباشید میگم به شما و ارزوی موفقیت دارم برای شما
سلام علی آقا :
ان شاء الله که همیشه در پناه خدا و زیر سایه اهل بیت باشی.
خیلی دوست داشتم طبع شعری داشته باشم و برای اهل بیت شعر بگم
حالا که این وبلاگ رو پیدا کردم سعی می کنم زود زود سر بزنم و شعر هاتون رو بخونم
التماس دعا.