روضه

جمع آوری اشعار مذهبی

روضه

جمع آوری اشعار مذهبی

حق، خریدار چنین کالاستی

هان! غروب روز عاشوراستی

کربـلا پر شور و پر غوغاستی

قـتـلگاه از خون هــفتاد و دو تن

موج زن چون لُجّه ی دریاستی

کَشتی بشکسته ی آل رسول

غــرقه در دریای بی پـهناستی

وه چه دریایی که موج خون او

در گــذر از گــنبد مـیـناسـتــی

نا خــــدا، افتاده در گــــرداب خـــــون

بحر هستی، سخت توفان، زاستی

رفته ازچرخ برین تاب و سکون

در تــزلزل توده ی  غبـراسـتی

هر کجا، پیداست آشوبی بزرگ

هر طرف هنگامه ای بر پـاستی

خیمه ها، با حالتی افروخته

کـــــربلا را انـــجمن آراستی

هر یکی زآن خیمه های سوخته

غــم فــزای عــترت طـاهـاسـتی

بانویی، با قــامتی همچون کــمان

از دو چشم خویش خون پالاستی

پــیکر صد پــاره ی خون خـدا

در میان کشته ها پیداستی

پــا نــهاده در میان بـحر خـون

گرم سیر کشته ی اعداستی

دست، بالا برده سوی آسمان

در ســخن بـا ایـزد یـــکتاستی

کاروان بار سفر بسته ست و، او

فــارغ از  دنـیـا و مــافــیــهاسـتی

زیــنـب آمــاده اسـت  از بــهر وداع

صحنه ای جانکاه و جانفرساستی

گوید: ای جان عزیز از جای خیز!

کـایـن  وداع  آخـریـن  مـاســتی

دیده چون وا کرد آن اُختُ الولی

دیــد پـیـدا آنـچـه نـاپـیـداسـتـی

اجــتــمـاعـی دیـد گـرد قــتـلـگـاه

کز فغان شان محشری برپاستی


اشـک ریـزان انبیاء و اولیا

در تحیّر سیّد بطحاستی

در یمینش: مـظهر کل جـلال

تیغ بر کف حضرت مولاستی

در یسار حضرت ختمی مآب

حضرت صدّیقه ی زهراستی

در کـنار فاطمه زاری کـنان

مریم و آسیّه و ساراستی

نوح پیغمبر که شیخ الانبیاست

گـــرم آمــنـّا و صـــدَّقـنـــاسـتـی

زیـن تـجلّی، خَـرَّ موسی صَعقا

کربلا در جلوه چون سیناستی

آمـده عیسی ز چرخ چارمین

در کَـفَش، انجیل یوحَنّاستی

خون فشان گردیده چشم عرشیان

اشــک ریــزان دیـده ی حـوراسـتـی

زینب از این پرده آمد در شگفت

گـفت: گـویا مـحشر کُبـراستی!

در بغل بگرفت زینب، شاه را

در تـماشا، عـالـم بـالاستی

قدسیان، زین صحنه در جوش و خروش

پــــــر فـــــضا از بــــانـگ واویــلـاســتــی

لــــیلةُ الاســــری بــود یــارب! و یــا

قاب قوسین است و اَواَدنی ستی؟

شــد جـدا یک قوس از قوس دگــر

این سخن، کوتاه و پر معناستی!

کـاروان سالار دشت کــربـلا

عازم شام مصیبت زاستی

شــد بلنــد از قـتلگه بــانــگ اذان

وه چه خوش آوای روح افزاستی!

ایـن صــدای آشنــا یــا رب! زکیست؟

کاین چنین نغز و خوش و زیباستی!

دیــــد، مـــی گــویــد اذان شــاه شــهـیـد

کاین سفر بس سخت و جان فرساستی

هر کجا روی آوری تو، کربلاست

روز تو همرنگ عاشـــــوراستی

یـــادگار خـیمه های سـوخته!

کربلایت: شام محنت زاستی

ای زبـانت ذوالفـقار مرتضی!

غم مخور پیروز بر اعداستی

تـــو بـبـر کالای ما بهر فـروش

حق، خریدار چنین کالاستی

خــــون سُــرخَم، تا قـیام منتقم

گرم جوشش اندرین صحراستی

گریه ها درپیش داری بعد ازاین

مکالمه سیدالشهدا(علیها السلام) با زینب کبری(علیها السلام)

ای دلاور، خواهر غمخواره ام *** وی ز شهر و خانمان آواره ام

آتش دل ساعتی خاموش کن *** یک وصیّت با تو دارم گوش کن
   
گرچه داغ مرگ اکبر دیده ای *** داغ عباس دلاور دیده ای

لیک چون هستی تو ای دخت بتول *** عصمت صغری و ناموس رسول

عصمت الله را نشان و مظهری *** هم یدالله را نشان و مظهری

بوده دردامان عزّت جای تو *** کس ندیده قامت رعنای تو

آنقدر ازدل مکش آه وخروش *** تا توانی درشکیبائی بکوش

ازپی عهد ازل آماده باش *** دربلاها صابرو افتاده باش

حق تورا اینگونه می داند صلاح *** صبر کن که الصّبر مفتاح الفلاح

می نگویم گریه وزاری مکن *** ازبرای من عزاداری مکن

لیک تامن زنده ام ای جان پاک *** تومکَش ازسینه آه دردناک

صبرکن ای زینب زارحزین *** گریه ها درپیش داری بعد ازاین

چون سرم برنوک نی جولان کند *** کیست جز توبهر من افغان کند

گریه ها خواهی نمود ای بی پناه *** ساعت دیگر میان قتلگاه

گریه کن آندم که می بینی مرا *** زیر دست و پای شمر بی حیا

گریه کن ای خواهر غم پرورم *** شمر چون خنجر کشد برحنجرم

گریه کن آن دم که باحال فکار *** می شوی برناقه عریان سوار

گریه کن آن دم که این قوم لئام *** می برندت چون اسیران سوی شام

اندرآن ره با اسیران یارباش *** بر سکینه مونس و غمخوار باش

گرکسی سیلی زند بررویشان *** ور غبار آلوده گردد مویشان

از سرش گرد یتیمی پاک کن *** شستشو از دیده نمناک کن

گر بیفتند از شتر طفلان من *** طفلهای بی سر و سامان من

شو پیاده از زمین بر دارشان *** در بیابان بلا مگذارشان

چونکه برگشتی ز شام ای ممتحن *** بااسیران چون رسیدی در وطن

گو به صغری کای علیل دل فکار *** وعده ما و تو در روز شمار

از وداع زینب و شاه شهید *** خون دل از دیده ذاکر چکید

وداع با برادر

آمدم در قتلگه تاشاه را پیداکنم *** ماه را شرمنده ازآن طلعت زیبا کنم

گشته ازباد خزان پرپر همه گلهای من *** جستجو دربین این گلها گل زهراکنم

دید تا عریان میان آفتابش گفت، کاش *** خصم بگذارد بمانم سایبان پیدا کنم

گر به خون قانون آزادی نوشتی در جهان *** من هم او را با اسیری رفتنم امضا کنم

تا شود ثابت که حق جاوید و باطل فانی است *** زین زمین تا شام غم برنامه ها اجراکنم

تا یزید دون نگوید فتح کردم زین عمل *** می روم تا آن جنایت پیشه را رسواکنم

می کنم باخاک یکسان کاخ استبداد را *** تادهان خود برای خطبه خواندن واکنم

تاکنی سیراب نخل دین، تو دادی تشنه جان *** من هم ازاشک بصراین دشت را دریاکنم

کاش بگذارند اعدا که ای عزیز فاطمه *** در کنار پیکر صدپاره ات مأواکنم

بر تنت جان برادر نی سرو نی پیرهن *** داد خواهی تو نزد ایزد یکتا کنم

گفت انسانی چومن نومید از هر در شوم *** روی حاجت را بسوی زینب کبری کنم

علی انسانی

تک بیتی های زیبا

دست و مشک و عَلَمى لازمه هر سقاست      دست عباس تو از این همه اسباب تهى است
****
بى دست ماند و داد خدا دست خود به او        آنان که منکرند، بگو روبه رو کنند
گر دست او نه دست خدایى است پس چرا      از شاه تا گدا همه رو سوى او کنند
دربار او چو قبله ارباب حاجت است              باب الحوائجش همه جا گفت وگو کنند

دو دست من ثمرم بود و پیش پای تو افتاد

شهادت قمر بنی هاشم، ابالفضل العباس-علیه السلام

چو باده نرگس مستت، بهانه داد به دستم

سبوی هوش به سنگ گران عشق شکستم

به یاد ساقی کوثر، شدم به بزم تو سقّا

ز شوق بی خبر از خویش و، از ولای تو مستم

شدست خانه ی در بست دل، حریم خیالت

که باب چشم امیدم به روی غیر تو، بستم

چو شمع بر لب ساحل، اگر چه پای بر آبم

ولی به یاد تو سوزان، ز پای تا به سرستم

نمی رسی به لبانم، اگر چه تشنه ام ای آب

که سربلند چو کوهم، نه پیش پای تو پستم

مگیر آتشم از دل، که ابروی من این است

مکن ذلیل چو خاکم، نه من هوای پرستم

لوای فتح من از آن در اهتزار بماند

که در هوای تو ای گل، دمی ز پا ننشستم

چو میوه داد فراوان، درخت بشکند از بار

ثمر چو داد نهالم، چه غم اگر چه شکستم

دو دست من ثمرم بود و پیش پای تو افتاد

خجل ز هدیه ی ناقابلم به پیش تو هستم

گرفته دست نیازم همیشه دامنت ای شاه

ز پا فتاده ام اکنون بیا بگیر تو دستم

"حسان"، اگر دهدت می، بگیر از کف ساقی

که من ز رطل گرانش ز هست و نیست برستم

حسان