روضه

جمع آوری اشعار مذهبی

روضه

جمع آوری اشعار مذهبی

گهواره بی دلیل به خود تاب می دهد

و غربت صدای پدر را شنیده است

شش ماهه ای که سن بلوغش رسیده است

با بالهای ناله که از حال رفته بود

تا پیش چشمهای پدر پر کشیده است

دست سه شعبه ای که به سویش دراز شد

هرگز چنین بهار قشنگی نچیده است

آن سو صدا زدند که سیراب می شود

تیرش ز آه و اشک علی آبدیده است

خون گلوی ملتهبش بر زمین نریخت

این باغ لاله را کس دیگر خریده است

از تکه های حنجره ای خشک و بی رمق

ته مانده غریب صدایش چکیده است

پوشانده بود زیر عبا چون که مادرش

در این لباس تازه علی را ندیده است

گهواره بی دلیل به خود تاب می دهد

این بستر بدون علی خواب دیده است

کربلا شهر است ای دل شهریارش زینب است

کربلا شهری است ای دل، شهریارش زینب(علیها السلام) است
اعتبارش ازحسین(علیه السلام) و اقتدارش زینب(علیها السلام) است

نام زینب(علیها السلام) با حسین(علیه السلام)، حک گشته در ایوان دل
دل که شد بیت الحسین(علیه السلام)، نقش ونگارش زینب(علیه السلام) است

شیعه دارد در دلش یکتا کتاب قیمتی
ناشرش باشد حسین(علیه السلام)، آموزگارش زینب(علیها السلام) است

هرکه نازد بر کسی، زینب(علیها السلام) بنازد بر حسین(علیه السلام)
جان زهرا(علیها السلام) این حسین(علیه السلام)، دار و ندار زینب(علیها السلام) است

کربلا

کربلا را تو مپندار که شهری است میان شهرها و نامی است میان نامها، نه! کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی بسوی حقیقت نیست

طواف عشق

چون کمر بهر طواف عشق بست

در طواف اولش افتاد دست

دور دوم در مطاف یاورش

شد فدای دوست دست دیگرش

دور سوم خون به جای اشک خورد

تیر دشمن آمد و بر مشک خورد

دور چارم داشت عزم ترک سر

کرد پیش تیر ،چشمانش سپر

دور پنجم از عمود آهنین

گشت سرو قامتش نقش زمین

گشت در دور ششم از تیغ تیز

عضو عضو قطعه قطعه ریز ریز

دور هفتم داده بود از کف قرار

خویشتن را دید در آغوش یار

با زبان حال میگفتش بتول

آفرین عباس من حجٌت قبول

 

پس حسین آمد در آغوشش گرفت

این سخن آویزه گوشش گرفت

کای ابوفاضل فدایت یاورت

مادرم زهراست جانا مادرت

دستت از تن شد جدا رعنا گلم

سرو باغ مرتضی جان و دلم

چشمهای تو بخون آغشته است

شرمسارم من لبانت تشنه است

سر به زانویم گذارای نازنین

سرو بستان دل ام البنین

درکنار تو کمر بشکسته ام

بی تو عباسم به غم بنشسته ام

بی تو چون سوی مدینه رو کنم

بی تو چون جان و دلم خوشبو کنم

گر بپرسد مادرت حال تو را

شرم دارم گویم احوال تو را

 

چشم بگشود آن علمدار شرف

گفت با مولا و سردار شرف

کای عزیز جان زهرا یا حسین

زینب بستان طاها یا حسین

سر چه باشد تا که درپایت نهم

دست چه بود که در راهت دهم

چشم تا باز است در آن پا بنه

نقش جان در ساحل دریا بنه

گر بپرسد مادرم حال مرا

پرسد از تو اصل احوال مرا

گو بپای عشق من جان داده است

جان به قصد وصل جانان داده است

لیک دارم خواهشی از سرورم

عذرخواهی از جناب اصغرم

دست من افتاد اما آبرویم را خرید

دست من افتاد اما آبرویم را خرید

مادرم ام البنین شد نزد زهرا رو سپید

گر چه با صورت به مهر کربلا کردم سجود

آبرویم را همین یک سجده در عالم خرید

سجده ی کردم به روی مهر لبهای حسین

که صدای ذکر آن را زینب از خیمه شنید

بی وضو و بی تیمم بود گر چه سجده ام

فاطمه جای تیمم دست بر رویم کشید

تا صدا کردم اخا ادرک اخا دیدم حسین

دستهایش بر کمر بود و به مقتل می دوید

تا سرم را روی زانو مادرم زهرا گرفت

اشک پاک دیده اش بر چشم خونبارم چکید