سید و سروز و سالار منی
تن من شعله ور از آتش عشق
تو صفای تن تب دار منی
مهر سوزان نظری کن به قمر
که به راه تو ز جان کرده گذر
مادرم گفته غلامت باشم
خادم درگه مامت باشم
گفت در بستر اندوه پدر
که فدایی قیامت باشم
حال کاندر حرمت یاری نیست
از چه هنگام وفا داری نیست ؟
کودکان از عطش افروخته اند
چشم امید به من دوخته اند
بسکه گفتند عمو تشنه لبیم
به خدا قلب مرا سوخته اند
آب(آه شان) چون تاب و توانم برده
دل سقای تو را آزرده
عاشقم عاشق دیوانه منم
گرد اطفال تو پروانه منم
بر سر عشق تو پیمان بستم
که نهم بر سر راهت دستم ...
سلطان کربلا چو تمنای آب کرد
دشمن به تیر حرمله او را جواب کرد
ناخورده آب طفل رضیع حسین را
آن تیر ظالمانة او سیر از آب کرد
از سوز تشنگی که علی جانسپار بود
دشمن ندانم از چه بکشتن شتاب کرد
بگرفت خون حلق علی را بکف حسین
با خون او محاسن خود را خضاب کرد
از آنهمه شکوفه به گلزار کربلا
این بود گلپری که شهادت گلاب کرد
خون میچکد زخامه زرین کلام تو
بس کن حسان که شعر تو دلها کباب کردبخواب ای نو گل پژمان و پرپر
بخواب ای غنچه افسرده اصغر
بخواب آسوده اندر دامن خاک
ندیده دامن پر مهر مادر
بخواب و خواب راحت کن شب و روز
که خاموش ایت صحرا بار دیگر
نمی آید صدای تیر و شمشیر
نه دیگر نعره الله اکبر
همه افتاده در خوابند خاموش
توئی صحرا و چندین نعش بی سر
نترس ای کودک ششماهه من
که اینجا خفته هم قاسم هم اکبر
مگر باز از عطش میسوزی ای گل؟
که از خون گلو لب میکنی تر
که با تیر سه شعبه کرده صیدت؟
بسوزد جان آن صیاد کافر
خدایا بشکند آن دست گلچین
که کرد این غنچه را نشکفته پرپرو غربت صدای پدر را شنیده است
شش ماهه ای که سن بلوغش رسیده است
با بالهای ناله که از حال رفته بود
تا پیش چشمهای پدر پر کشیده است
دست سه شعبه ای که به سویش دراز شد
هرگز چنین بهار قشنگی نچیده است
آن سو صدا زدند که سیراب می شود
تیرش ز آه و اشک علی آبدیده است
خون گلوی ملتهبش بر زمین نریخت
این باغ لاله را کس دیگر خریده است
از تکه های حنجره ای خشک و بی رمق
ته مانده غریب صدایش چکیده است
پوشانده بود زیر عبا چون که مادرش
در این لباس تازه علی را ندیده است
گهواره بی دلیل به خود تاب می دهد
این بستر بدون علی خواب دیده است