طایر جان میپرد اندر هوایت یا حسین
صد هزار جان ما بادا فدایت یاحسین
کن به پابوست طلب مارا به حق مادرت
تا کنیم اندر حرم برپا عزایت یاحسین
هر دمی چشمم فتد برآسمان وانجمن
در نظر گردد مجسم زخمهایت یاحسین
هر زمان آید به یادم از لبان تشنه ات
خون دل جاری نمایم از برایت یاحسین
دست عباس علمدارت چو شد از تن جدا
شد کمان از داغ او قدّ رسایت یا حسین
سرو نو خیزی اگرازبوستان بینم جدا
یادم آید اکبر گلگون قبایت یا حسین
غنچهءنشکفته ای بینم اگر دربوستان
یادم آید اصغر شیرین لقایت یا حسین
مهر تو نور دل و اول و پایان من است
ای حسینی (ع) که عوالم همه گریان تواند
گوهر اشک برای تو به دامان است
جان نثار حرمت می کنم ای محور عشق
عشق تو دین من و مذهب و ایمان من است
دیده ام تا صف محشر زچه آرام شود
که نصیبم بر تو دیده گریان من است
به شب اول قبرم نکنم وحشت و ترس
چون در آن لحظه حسین (ع) است که مهمان من است
به سئوالم اگر آرند به میزان حساب
پاسخ آرم به خداوند حسین (ع) جان من است
کربلا را تو مپندار که شهری است میان شهرها و نامی است میان نامها، نه! کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی بسوی حقیقت نیست
کربلا یعنی تـَوَ لا داشتن
مهر حیدر عشق زهرا داشتن
کربلا یعنی تبرّای شدید
از پلیدیهای دوران و یزید
کربلا یعنی اطاعت از امام
گه به حکم او نشستن گه قیام
کربلا یعنی که یار رهبری
از حسین عصر خود فرمانبری
کربلا یعنی تحول در وجود
جامه زهد و حیا را تار وُ پود
کربلا یعنی به حق واصل شدن
یار حق ، دشمن ِ باطل شدن
کربلا یعنی بیا جانانه شو
گِرد ِ شمع عشق ِحق ، پروانه شو
کربلا یعنی کتاب عشق حق
از الف تا یای او سرمشق حق
کربلا یعنی که انسی با نماز
روی بر درگاه ربّ بی نیاز
کربلا یعنی که خون ، آب وضو
با خدا ، بی واسطه در گفت وُ گو
کربلا یعنی همیشه مکتبی
تو حسینی ، خواهر تو زینبی
کربلا یعنی سراپا جان شدن
در منای عاشقی قربان شدن
کربلا یعنی سر و جان باختن
پل به معراج شرافت ساختن
کربلا یعنی که عاشورای خون
موسم انا الیه الراجعون
کربلا یعنی گل ِ احمر شدن
روی دست باغبان پرپر شدن
کربلا یعنی هم آغوش عجل
تلخی مرگش نکوتر از عسل
ربلا یعنی بهار ِ تشنگی
شعله ور دل از شرار تشنگی
کربلا یعنی چو گل افروختن
پیش آب از تشنه کامی سوختن
کربلا یعنی که در دریای ِ آب
تشنه اما ، آب کردن را جواب
کربلا یعنی فغان و زمزمه
خنجر و هنجر نگاه فاطمه
کربلا یعنی که تیـغ وُ جسم یار
یک هزار و نهصد و پنجاه بار
کربلا یعنی قلم یعنی کتاب
پیکر قرآن وُ زخم ِ بی حساب
کربلا یعنی عطش یعنی شرار
خیمه و طفلان در حال ِ فرار
کربلا یعنی سراپا عشق و شور
گه به نیزه ، گاه در کنج تنور
کربلا یعنی که نیلی روی ماه
صورت طفلان و سیلی آه! آه!
کربلا یعنی که حق در سلسله
پاسخ اشک یتیمان هلهله
کربلا یعنی شب و اخت الامام
در نماز ، اما نماز ِ بی قیام
کربلا یعنی که در بازارها
کعبه اما کعبهء آزارها
کربلا یعنی که آیات ِ حکیم
یک زن و هفتاد وُ دو داغ عظیم
زن مگو زهرای ثانی بود او
در حسین ِ خویش فانی بود او
یک شب بی نافله زینب نداشت
غیر ذکر یا حسین بر لب نداشتشرح میدان رفتن سالار شهیدان
عمان سامانی در بیان مهیا شدن آن میدان مردی را چابک سوار و پای در رکاب آوردن سید بزرگوار و مکالمات با ذوالجناح و ذوالفقار بر مشرب صافی مذاقان گوید: دیگرم شوری به آب و گل رسید