شرح میدان رفتن سالار شهیدان
عمان سامانی در
بیان مهیا شدن آن میدان مردی را چابک سوار و پای در رکاب آوردن سید
بزرگوار و مکالمات با ذوالجناح و ذوالفقار بر مشرب صافی مذاقان گوید: دیگرم شوری به آب و گل رسید
گاه میدان داری این دل رسید
روی در میدان این دفتر کنم
شرح میدان رفتن شه، سرکنم
چونکه خود را یکه و تنها بدید
خویشتن را دور از آن تن ها بدید
قد برای رفتن از جا، راست کرد
هر تدارک خاطرش می خواست، کرد
پس به چالاکی، به پشت زین نشست
این بگفت و برد سوی تیغ، دست:
ای مشعشع ذوالفقار دل شکاف (1)
مدتی شد تا که ماندی در غلاف
آن قدر در جای خود کردی درنگ
تا گرفت آیینه ی اسلام، زنگ
هان و هان ای جوهر خاکستری (2)
زنگ این آیینه ی می باید بری
من کنم زنگ از تو پاک ای تابناک
کن تو این آیینه را از زنگ پاک
من تو را صیقل (3) دهم از آگهی
تا تو آن آیینه را صیقل دهی
شد چو بیمار از حرارت ناشکیب
مصلحت را، خون ازو ریزد، طبیب
چونکه فاسد گشت خون اندر مزاج
نیشتر باشد بکار اندر علاج
در مزاج کفر شد ، خون بیشتر
سر برآور ، ای خدای را نیشتر