دل بی تو تمنا نکند کوی منا را
زیرا که صفایی نبود بی تو صفا را
ای دوست مرانم ز در خویش خدا را
زیرا که نرانند شهان خیل گدا را
از دست مده باده که این صیقل ارواح
بزداید از آیینه دل زنگ ریا را
هرگز نبری راه به سرمنزل الا
تا مرحله پیما نشوی وادی لا را
آتش به جهانی زند ار سوخته جانی
بر دامن معبود زند دست دعا را
طوفان بلا آمد و بگرفت در و دشت
چون نوح برافراشت به حق دست دعا را
از درد منالید که مردان ره عشق
با درد بسازند و نخواهند دوا را